دانشگاه تهرانفلسفه و کلام اسلامی2008-942245120120722Illuminationist Suhrawardi or Sadrian Suhrawardi?سهروردی اشراقی یا سهروردی صدرایی؟11252492810.22059/jitp.2012.24928FAمحمدبنیانیدانشگاه شیراز، استادیارقاسمعلیکوچنانیدانشگاه تهران، استادیارJournal Article19700101Suhrawardi’s thoughts and works have had an important impact on formation and developing of Mulla Sadra’s philosophy, especially theory of “Primacy of Existence”. Although it seems that Suhrawadi did not accept this theory, his exact view about it is not known. We can ascribe four features to him: 1. Suhrawardi who believes in the Primacy of quiddity, 2. Suhrawardi who believes in the Primacy of Existence, 3. Suhrawardi who believes in the Primacy of light or lights. 4. Suhrawardi who decided to constitute a new philosophical school known as the philosophy of illumination that argues about light and problems related to it without clarifying relationship between light and primacy of existence or quiddity. In this article we defend the fourth theory against the three others.اهمیت اندیشههای سهروردی در سیر شکلگیری بحث اصالت وجود و اعتباریت ماهیت و اینکه بسیاری از مباحث فلسفی حکمت متعالیه در اثبات اصالت وجود ناظر به نقد ادلّه و سخنان سهروردی میباشد بر کسی پوشیده نیست. به دلیل عدم جامعنگری فلسفی در این بحث و عدم توجّه به سیر تاریخی آن و همچنین عدم رعایت مباحث روششناسانه، ما با چهار تلقّی و دیدگاه دربار? فلسف? اشراق روبهرو هستیم: 1ـ سهروردیِ قائل به اصالت ماهیت، 2ـ سهروردیِ قائل به اصالت وجود، 3ـ سهروردیِ قائل به اصالت نور یا اصالت انوار، (این سه دیدگاه تحت سیطره فلسف? ملّاصدرا شکل گرفته است.)
4ـ سهروردی اشراقی که قائل به هیچکدام از سه تلقی بالا نبوده است. سهروردی اشراقی دغدغ? تأسیس یک نظام مستقلّ از فلسف? مشّاء را داشته و بر این اساس مباحث نور و احکام آن را بدون توجّه به روابط نور، ماهیت، حقیقت وجود، و اصالت آنها مطرح میکند. ما چگونگی شکلگیری سهروردیهای صدرایی را تحت سیطر? اندیش? ملّاصدرا بیان، و سپس آن را با سهروردی اشراقی نقد میکنیم.دانشگاه تهرانفلسفه و کلام اسلامی2008-942245120120722The Analysis of the Epistemic Foundations of Al-Ghazali’s Theory of Legal Goodness and Badnessتحلیل مبانی معرفتی نظریّۀ حسن و قبح شرعی غزالی27552492910.22059/jitp.2012.24929FAزهرا (میترا)پورسینااستادیار دانشگاه شهیدبهشتیJournal Article19700101It is a well-known position that al-Ghazali believes in the disability of reason to know moral goodness and badness, and it is in need of religious laws to know them. But is this because of his belief in reason’s structural disability or is it based on another ground? In this paper we take into consideration this view-point and investigate its real foundations. We show that al-Ghazali seriously believes in the structural ability of reason in knowing ethical goods and evils. According to him, reason can know good and evil if it would be free from the impact of moral pollutions, so that in the prophetic level of knowledge it would be able to receive the truth from God as it is. This opinion has been proved through analyzing three bases in al-Ghazali’s thought: 1. The prophetic level of knowledge is a rational level; 2. Reason can know good and evil in itself; 3. Moral pollutions have profound influences on reason in apprehending moral affairs.شهرت اعتقاد غزالی به ناتوانی عقل در تشخیص حسن و قبح و نیازمندی به شرع برای حکم کردن به حسن و قبح امور بر کسی پوشیده نیست، امّا اینکه این رأی غزالی نه از سر اعتقاد به ناتوانی عقل در دستیابی به معرفت اخلاقی بلکه ناشی از اعتقاد وی به آسیبپذیری عقل از آلودگیهای اخلاقی است چندان مورد توجّه واقع نشده است. غزالی نه تنها به ناتوانی عقل در حوز? معرفتهای اخلاقی اعتقاد ندارد بلکه بهجدّ به کارآیی ساختاری اخلاقی عقل معتقد است. از دید او عقل در وضعیتی که از تأثیرات منفی ساحتهای غیرعقیدتی برکنار است، قادر به تشخیص حسن و قبح است به نحوی که در مرتب? نبوی قابلیت مییابد که خداوند حق را آنگونه که هست بدو بنمایاند. این رأی در این مقاله با بررسی سه مبنا به اثبات میرسد: نخست اینکه به اعتقاد غزالی مرتب? نبویِ معرفت مرتبهای عقلانی است؛ دوم اینکه از دید او عقل فی نفسه قادر به تشخیص حسن و قبح امور است؛ و سوم اینکه در نگاه غزالی آلودگیهای اخلاقی تأثیری بهغایت عمیق بر توانایی عقل در دستیابی به معرفتهای اخلاقی دارند.دانشگاه تهرانفلسفه و کلام اسلامی2008-942245120120722The Concept and Extension of the World of Zar (Pre-existence) from the View Point of Mulla Sadra and Allameh Tabatabaeiمفهوم و مصداق «عالم ذرّ» از دیدگاه صدرالمتألهین شیرازی و علّامه طباطبایی57852493010.22059/jitp.2012.24930FAعلی محمدساجدیهیات علمی دانشگاه شیرازمریمسلیمانیدانشجوی کارشناسی ارشد فلسفه و کلام اسلامی دانشگاه شیرازJournal Article19700101This essay is about Mulla Sadra and Allameh Tabatabaei’s views on the concept and extension of the “world of zar (pre-existence)” (the pervading meaning of verse 172, Al-Araf, Holly Quran). In this research, based on Sadra and Tabatabaei’s basic thoughts and by using the descriptive and analytic method the following results have been achieved:
1. The existence of the world of zar is proved by Sadra and Tabatabaei’s transcendental wisdom; but, the extension of this concept is divine knowledge or the world of intelligence in Sadra’s philosophical thought and spiritual world (Malakout) in Tabatabaei’s.
2. Tabatabaei and Mulla Sadra both believe that human beings have two stages of life: the first stage is before the corporeal world and the other is after this world. In views of Tabatabaei, the stages of human being’s life are in full agreement with the grades of universe: the human being is passing the three stages of his life in the three following stations of the world: intelligence world, spiritual world and finally the corporeal world, to obtain all of his maturities according to his abilities.سؤال اصلی تحقیق حاضر چگونگی مفهوم و مصداق عالم ذرّ (مفاد آی? 172 سور? اعراف) از نگاه تفسیری و فلسفی دو فیلسوف حکمت متعالیه، ملّاصدرا و علّامه طباطبایی، است. در این جستار، به روش توصیفی ـ تحلیلی، پس از طرح دو محور، «هستیشناسی عالم ذرّ» و «وجودشناسی معرفت»، و ذکر مبانی فلسفی آن دو متفکر، چنین نتیجهگیری شده است که از منظر صدرا نفس یا روح قبل از تعلّقاش به بدن در عالم عقول یا در عالم علم الاهی از وحدت عقلی برخوردار، و در این مرتبه از هستی خود هم? کثرات نفوس جزئی را به نحو اجمال و بسیط در درون خود واجد بوده است. از دیدگاه وی مصداق عالم ذرّ همین مرتبه از نظام هستی است. از دیدگاه علّامه طباطبایی مصداق عالم ذرّ عالم ملکوت (مثال) است. وی پس از بحث نسبتاً جامعی در باب مفهوم آیه، در ثبوت چنین عالمی با صدرا همراه شده و انسان را دارای مراتب وجودی قبل از دنیا و بعد از دنیا و دارای دو حیثیت ملکی و ملکوتی دانسته و مانند صدرا مراتب عالم هستی را با وجود او منطبق و سازگار میبیند. به طوری که با حفظ وحدت شخصی مراتب وجودی خود را در سه نشئ? عقلی، مثالی، و مادی پشت سر مینهد، و برای اکتساب آن دسته از کمالاتی که صرفاً در عالم مادّه میتوان به دست آورد، در قوس نزول وارد این عالم میشود و پس از استکمال در قوس صعود به عالم عقل راه مییابد و با عقول عالی متّحد میگردد.دانشگاه تهرانفلسفه و کلام اسلامی2008-942245120120722The Development of Quinque Voces: Aristotle, Porphyry, Farabi, Ibn Sinaتاریخ تحوّل کلّیّات خمس: ارسطو، فرفوریوس، فارابی، ابنسینا871212493110.22059/jitp.2012.24931FAمهدیعظیمیدانشجوی دکتری فلسفه و کلام اسلامی، دانشگاه تهراناحدفرامرز قراملکیاستاد دانشگاه تهرانJournal Article19700101To analyze the dialectical reasoning, in Topics, Aristotle reduces any dialectical proposition to a subject which is ‘species’ and a predicate which is either ‘definition’ , ‘genus’, (‘difference’,) ‘property’, or ‘accident’, and then he says that the ten categories provide the matters of these predicables. Porphyry in Isagoge substitutes the ‘species’ for the ‘definition’ and exhibites these five universal predicates as the necessary or useful introduction to the Aristotelian doctrines of categories, definition, devision, and proof. Farabi combines Aristotelian Predicables with Porphyrian Five Universals and make a new catalogue of universals. He also explains that the five universals are final elements of all definitions and reasonings in all sciences. Ibn Sina in the logic of al-Shifa’ which is the best representative of the nine-part logicography in Islamic world, applies the five universals in the same function as Porphory does in Isagoge; but in the logic of al-Isharat which is the first compelet representative of his bipartite logicography, he applies them only as an introduction to the theory of definitionارسطو در جایگاهها بهمنظور تحلیل استدلال جدلی، آن را به گزارهها فرومیکاهد و میگوید که هر گزار? جدلی از موضوعی تشکیل شده که «نوع» است، و از محمولی که یا «تعریف» است، یا «جنس»، (یا «فصل»،) یا «خاصّه»، یا «عرض»؛ و موادّ این حملپذیرها را مقولات دهگانه بهدست میدهند. فرفوریوس در ایساگوگه «نوع» را جایگزین «تعریف» میکند و «فصل» را هم آشکارا به میان میآورد و این پنج کلّی را چونان پیشزمینههایی ضروری و/یا سودمند برای آموزههای مقولات، تعریف، تقسیم، و اثبات پیش مینهد. فارابی حملپذیرهای ارسطو و کلّیهای پنجگان? فرفوریوس را درمیآمیزد و به فهرست تازهای دست مییابد. وی بر آن است که کلّیهای پنجگانه اجزای نهایی هم? تعریفها و استدلالها در هم? دانشها هستند. ابنسینا در مدخلهای منطقی خویش، بی هیچ بیش و کم، همان کلّیهای پنجگان? فرفوریوس را به میان میآورد. وی در منطق الشفاء، مهمترین نمودار منطقنگاری نُهبخشی، کارکرد کلّیهای پنجگانه را همانی میداند که فرفوریوس میگوید. امّا در نخستین و برجستهترین نمایند? منطقنگاری دوبخشی، یعنی منطق الإشارات، کلّیهای پنجگانه را تنها بهمثابت مدخل منطق تعریف بهکار میگیرد.دانشگاه تهرانفلسفه و کلام اسلامی2008-942245120120722The Cube of Opposition: the Interrelations of Infinitesمکعّب تقابل: روابط میان قضایای معدوله1231432493210.22059/jitp.2012.24932FAاسداللّهفلّاحیاستادیار مؤسسۀ پژوهشی حکمت و فلسفه ایرانJournal Article19700101Some contemporary logicians have introduced a new simple method of logical consequences and reduced all immediate arguments to Conversion and Obversion. By dint of positive and infinite terms, one of the logicians, Reza Akbari, increased the four traditional quantified propositions to 32 ones: the 4 well-known positives, 4 subject-infinites, 4 predicate-infinites, 4 two-sided-infinites, and the same 16 with ‘A’ and ‘B’ in which converted. Akbari, also, stated among some of the 32 propositions the interrelations: the opposition square, conversion, conversion by contradiction, obversion, inversion, and two new relations: “contraposition of the subject” and the “unknown”. This theory extending the classical 4-quntified-theory can be named “32-quntified-theory”. In this paper, I show that the 32 propositions are equivalent four-by-four, hence, we can reduce the 32 propositions to 8 ones and their relations to the six: equivalence, implication, inconsistency, inclusive ‘or’, exclusive ‘or’ and none (which is the same as Akbari’s “unknown”. By this, I decrease the perplexities of the theory and express so easily and elegantly the relations between the eight in a cube similar to the “Square of Opposition,” which I call the “Cube of Opposition.”برخی از منطقدانان معاصر روشی نو و ساده برای استنتاجهای منطقی ابداع کرده و هم? استدلالهای مباشر را به دو قاعد? عکسمستوی و نقضمحمول فروکاستهاند. یکی از ایشان، رضا اکبری، محصورات چهارگان? مشهور را به 32 محصوره گسترش داده است: 4 گزار? محصلةالطرفین مشهور، 4 گزار? معدولةالطرفین، 4 گزار? معدولةالموضوع، 4 گزار? معدولةالمحمول، و همین 16 گزاره با جابهجا کردن «الف» و «ب» در هم? آنها. اکبری، همچنین، برخی از روابط میان این 32 محصوره را بیان کرده است، مانند مربع تقابل، عکسمستوی، عکس نقیض، انواع نقض (نقضموضوع، نقضمحمول، نقضطرفین) و دو رابط? جدید به نامهای «عکسنقیض موضوع» و «نامعلوم». در این مقاله نشان میدهیم که این محصورات 32 گانه، چهار به چهار، با هم همارز هستند و بنابراین، میتوان این 32 محصوره را به 8 محصوره (یا به 8 دست? چهارتایی) فروکاست و روابط را به شش دست? ساد? زیر تقلیل داد: تلازم، لزوم، منع جمع، منع خلو، انفصال حقیقی و هیچ کدام. با این کار، پیچیدگیهای نظریّه را کاهش میدهیم و روابط میان 8 دسته را به سادگی و زیبایی در مکعبی شبیه «مربع تقابل» که آن را «مکعب تقابل» مینامیم به نمایش میگذاریم و اثبات میکنیم.دانشگاه تهرانفلسفه و کلام اسلامی2008-942245120120722Kant and Mulla Sadra’s Solution to the problem of Moral Relativismحلّ معضل نسبیّت گرایی اخلاقی در فلسفۀ کانت و ملّاصدرا1451702493310.22059/jitp.2012.24933FAرضااکبریاناستاد دانشگاه تربیت مدرسحسینقاسمیدانشجوی دکتری فلسفه، گرایش حکمت متعالیه، دانشگاه تربیت مدرسمحمدمحمدرضائیدانشیار دانشگاه تهرانحسینهوشنگیاستادیار دانشگاه امام صادق (ع)Journal Article19700101Moral relativism is the philosophical theory that morality is relative that different moral truths hold for different individuls or different societies. Individual and social differences and variety of needs in different ages has posed this question whether morality is relative or absolute? Although Kant and Mulla Sadra belong to different reflective systems but both have common problems in this topic. Both have founded moral laws upon "practical reason" to deliver them from relativism risk. In Kant, "moral law" and "pure practical reason" have universality, and human as "pure intelligence" and "tendency toward highest good" becomes eternal. In Mulla Sadra, human is a "comprehensive reality" that comprehends universal realities in speculative sphere and particular acts in practical sphere. Also on the basis of "Imagination immateriality" and "individual unity of soul", human and soul habits are eternal. In this article we critically analyze and compare viewpoints of Kant and Mulla Sadra about the problem of moral relativism.مطالع? جوامع گوناگون نشان می دهد که کردارهای اخلاقی انسان بسته به تفاوتهای فردی و اجتماعی، و بسته به تغییر و تحوّلات انسان متفاوت بوده است. وجود تفاوت های فردی، اجتماعی، و تنوّع نیازهای انسان در گذر زمان، این مسئله را مطرح ساخته است که آیا اخلاق امری نسبی است یا مطلق؟ با اینکه کانت و ملّاصدرا به دو منظوم? فکریِ متفاوت وابسته اند، هر دو در حلّ این مسئله دغدغ? مشترکی دارند. این دو فیلسوف با ابتنای اخلاق بر «عقل عملی» تلاش می کنند تا جهان شمولی و جاودانگی انسان را اثبات کرده و اخلاق را از خطر نسبیّت برهانند. نزد کانت «قانون اخلاق» و «عقلانیّت عملیِ محض» انسان از ویژگی کلّیّت و همگانی بودن برخوردار است. و انسان با عضویت در «جهان معقول» و «مطلق خواهی فطریِ» خود، جاودانه می شود. از نظر ملّاصدرا انسان «کَون جامعی» است که در مرتب? نظر، حقائق کلّی و در مرتبه عمل، جزئیّات فعل را ادراک می کند. همچنین بر اساس اصل «تجرّد خیال» و «وحدت شخصی نفس»، انسان و ملکات نفسانی از بقا و جاودانگی برخوردار میگردند. در این مقاله قصد داریم با روش تطبیقی همراه با تحلیل مبانیِ این دو فیلسوف، راهکاری برای نسبیّت گراییِ اخلاقی جستجو کنیمدانشگاه تهرانفلسفه و کلام اسلامی2008-942245120120722Dostoyevsky on Suffering, Faith, and Meaning of Lifeرنج، ایمان، و معنا از دیدگاه داستایفسکی1711972493410.22059/jitp.2012.24934FAمریممحبّتیدانشجوی کارشناسی ارشد دانشگاه علّامه طباطباییامیر عباسعلیزمانیدانشیار گروه فلسفۀ دین دانشکدۀ الهیّات دانشگاه تهرانJournal Article19700101Existence of suffering in life is undeniable. But, why does suffering exist? What is its cause? Are there any meanings for this life? Is it possible to escape from suffering? Dostoyevsky, who believes that suffering is an inherent element of human life, tries to represent the problem of suffering and men's reactions to it in his works. He believes that not only suffering does exist, but also its existence is necessary for human’s happiness. In this article, through studying Dostoyevsky's novels, we try to survey his opinion on this problem. Dostoyevsky accepts the existence of variety of sufferings, such as existential suffering, nihilistic suffering, suffering due to atheism, and despair suffering. He believes that when man put God away in his life, the consequence would be absurdity and despair. Dostoyevsky considers the belief in God and immortality as basic element to remove the disorders, disappointments and depression due to suffering.وجود رنج در زندگی انکارناپذیر است. امّا چرا رنج وجود دارد؟ علّت این همه رنج چیست؟ آیا زندگیِ آمیخته با رنج ارزش زیستن دارد؟ آیا میتوان برای این زندگی معنایی قائل شد؟ آیا رهایی از رنج ممکن است؟ داستایفسکی که رنج را عنصر ذاتی زندگی میداند، سعی کرده است در رمانهایش مسئل? رنج و عکسالعملهایی که آدمی در برابر رنج از خود نشان میدهد را انعکاس دهد. وی معتقد است که نه تنها رنج وجود دارد بلکه رنج برای سعادت و رستگاری آدمی ضروری است. در این مقاله سعی کردهایم با مطالع? رمانهای داستایفسکی نظر وی را مورد بحث و بررسی قرار دهیم. داستایفسکی رنجهای مختلفی همچون رنج وجودی، رنج پوچی، رنج ناشی از فقدان ایمان به خدا، و رنج ناامیدی را میپذیرد. فقدان هدفی والا در زندگی مشکلات را پررنگتر میکند؛ زمانی که خدا از رأس زندگی بشری کنار گذاشته میشود، نتیج? حتمی پوچی و ناامیدی است. داستایفسکی با ردّ تمام اهداف پوچ آدمیانی که در رمانهایش دیده میشوند، ایمان به خدا و ایمان به فناناپذیری روح را عامل اصلی برطرف ساختن آشفتگیها، دلمردگیها و افسردگیهای ناشی از رنج موجود در زندگی میداند.دانشگاه تهرانفلسفه و کلام اسلامی2008-942245120120722A Study on the Relation of Cognition to Emotion in the View of Martha Nussbaumگزارش و ارزیابی نسبت عاطفه با شناخت از دیدگاه مارتا نوسبام1992232493510.22059/jitp.2012.24935FAزینب الساداتمیر شمسیدانشجوی دکتری فلسفۀ تطبیقی، واحد علوم و تحقیقات دانشگاه آزاد اسلامی (عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد کرج)محسنجوادیاستاد گروه فلسفۀ دانشگاه قمJournal Article19700101Emotion is one of the human soul’s aspects which have a complex relationship with action and cognition. Martha Craven Nussbaum considers emotion as one of the figures of cognition and believes that emotion is the recognition of a person’s very important living aspects which are not under his control. In her view, emotion is based on the subject. This notion proves that emotion is a part of cognition. When we consider the subject of cognition as an aim in the emotional issues, we should pay attention to this point that this method of cognition shows some differences from the other forms of cognition. So, Nussbaum considers this theory, which emphasizes not only the cognitive emotion but also considers this evaluative subject a purpose, as cognitive-evaluative view of emotion.عاطفه یکی از احوال وجود انسان است که نسبتی پیچیده با عمل و شناخت دارد. مارتا نوسبام عاطفه را از انحای شناخت میداند و معتقد است که عاطفه شناسایی اموری است که در زندگی فرد از اهمّیّت زیادی برخوردارند و در عین حال در کنترل او نیستند. در نگاه او بر خلاف بسیاری از حالات مشابه، عاطفه ناظر به موضوع است. همین مسئله مؤیّد این نکته است که عاطفه نوعی شناخت است. مقصود بودن موضوع شناخت در عواطف باعث میشود که این نحوه از شناخت تفاوتهایی با سایر انواع آن داشته باشد. به این ترتیب، نوسبام این نظریّه را که از یک سو، با تأکید بر موضوع داشتن عواطف، شناختی است و از سوی دیگر، با مقصود دانستن این موضوع، ارزشی است، نظریّ? شناختیـارزشی عواطف مینامد.