صفحات آغازین مجله فلسفه و کلام اسلامی دانشگاه تهران
صفحات آغازین مجله فلسفه و کلام اسلامی دانشگاه تهران
مسئلۀ این پژوهش، تحلیل و مقایسۀ نسبت دین و اخلاق از نگاه ابنتیمیه و رابرت آدامز است. در مسیر دریافت پاسخ، موضع این دو متفکر را در چهار بخش به تفصیل بررسی کردهایم. حاصل مقایسه این است که از نگاه ابنتیمیه، اخلاق در تمام ساحتهای چهارگانۀ وجودی، معرفتی، معنایی، و هنجاری به دین وابسته است. اما آدامز، در عین وابسته انگاشتن اخلاق به دین در دو ساحت وجودی و هنجاری، در بحث از نسبت معرفتی و معنایی، به تمایز و استقلال اخلاق از دین متمایل میشود. با این همه در مقام ریشهشناسی و نقد نگرش آنان باید گفت: اولاً شباهت مبنایی نگرش این دو چشمگیرتر از تفاوت بیانی آنها است. ثانیاً چالش پیش روی آنان در این نقیصه برجسته میشود که هیچکدام پاسخ مناسبی را برای تبیین رابطۀ دین و اخلاق تدارک ندیده و فرآیند تعامل اخلاقی خدا و خلق را به روشنی ترسیم نکردهاند.
سورن کییرکگور، فیلسوف اگزیستانسیالیست، حقیقت را از دو منظر مینگرد و بالتبع آن را به دو گونه نیز منقسم گرفته است: حقیقت عینی و حقیقت انفسی. از منظر اهمیت فرد و انتخاب او، حقیقت حقیقت انفسی است. هر گاه که به حقیقت عینی نظر میافکنیم، حقیقت همچون شئای به تصور میآید که با ما مرتبط است و آنگاه که حقیقت را از منظر انفسی بنگریم، حقیقت خود مورد نظر است، حتی اگر در عین و بیرون از انسان جلوهگر نشده باشد. اکنون سؤال اصلی این است که چه نسبتی میان حقیقت و ایمان میتوان برقرار داشت. حقیقت انفسی حقیقتی ابدی است که با وجود انسان پیوند خورده است و نکتۀ مهم از دیدگاه کییرکگور آن است که حقیقت انفسی همان ایمان است. ایمان، یا به گونۀ انفسی تعلق به حقیقت داشتن یا در حقیقت بودن و هستی داشتن، بالاترین حقیقت دسترسپذیر برای فرد هستومند است.
ارسطو با ابداع تمایز بالقوه و بالفعل به حل تناقضهای فلسفههای پیش از خود پرداخت. ابنسینا برای حل مسائلی در معرفتشناسی، از این تمایز استفاده میکند و از اصطلاح علم بالقوه بهره میبرد که مصادیق آن در فلسفۀ او قابل استخراج است: علم به نتیجۀ مستتر در مقدمات، علم به برخی قوانین منطق، علم به مقومات ماهیت، علم به بدیهیات، علم به تعقل و خودآگاهی. مصادیق علم بالقوه در دو نکته مشترک هستند. نخست اینکه آنها را درون خود داریم و برای بالفعل کردن آنها التفات ذهنی یا التفات ذهنی همراه با تأمل کفایت میکند؛ و دوم اینکه همۀ آنها لوازمِ نهفته در یک علم کلی هستند. علم بالقوه حقیقتی تشکیکی است زیرا علم به تعقل و خودآگاهی برای آنکه بالفعل شود فقط به التفات نیاز دارد و به همین سبب از بقیۀ موارد علم بالقوه، بالفعلتر است.
نظریۀ صدور یکی از راهحلهای ارائه شده در فلسفۀ اسلامی برای تحلیل رابطۀ علیّت است که ریشه در فلسفۀ نو افلاطونی دارد. در سخنان ابنسینا اثبات صدور به صورت منقح بیان نشده و گاهی مبتنی بر «ضرورت عدم تخلف معلول از علت تامه»، و گاهی مبتنی بر «وجوب علّی» است. نوشتار حاضر توضیح میدهد که ابنسینا، نظریۀ صدور را تنها بر اساس الگوی جدید «وجوب علّی» اثبات نموده است. استدلال ابنسینا ناظر به تحلیل رابطۀ وجودی علت و معلول است که منجر به تولید مفهوم «امکان ذاتی» برای معلول میگردد و بر این اساس، متعلَّق ایجاد را تنها به ممکن بالذات اختصاص میدهد. از اینرو، ممکن بالذات ایجاد نمیشود مگر آنکه از سوی علتی که متصف به وجوب ذاتی است، وجوب بالغیر یافته و از حالت امکان خارج گردد. بنابراین، پیوند ایجاب و ایجاد، تنها عامل تحقق ممکن بالذات خواهد بود.
تشخّص که نزد حکمای مشایی، اشراقی و متعالیه و نیز بین متکلمین امامیه و اشاعره از جمله مباحث مهم متافیزیکی است نزد لاهیجی نیز مهم است و آرای کلامی خواجه، ایجی، جرجانی و دوانی او را وا میدارد تا به تحلیل و ارزیابی دیدگاههای مشایین و متکلمین در این موضوع بپردازد. لاهیجی تشخّص را امری اعتباری میداند، به این معنا که وجود مستقلی در خارج ندارد و عین هویّت شخص و وجود خاص آن و همان ماهیت متشخّصه است و همچون وجود با ماهیت در خارج متحد است و تنها در تحلیل ذهن از ماهیت جدا و ماهیت متصف به آن میشود. در تعریف تشخّص و نحوۀ وجود آن در خارج و ما به التشخّص فرقی بین لاهیجی و ملاصدرا وجود ندارد و هر دو تشخّص و عامل تشخّص را همان وجود خاص شیء میدانند. وجودی که عین تحقق و عینیت است.
در بخش نخست این مقاله، مفهوم «گزارهای بودن» استدلالهای منطقی مورد بررسی قرار میگیرد و با پذیرش معیار ارائهشده از سوی کریستوفر مارتین، «گزارهای بودن» استدلالهای منطقی، بر اساس اصل جانشینی در گزارههای مرکب توضیح داده میشود. در بخش دوم، دیدگاه کامران کریم الله در خصوص «ناگزارهای بودن» مبحث شرطیات فارابی و «گزارهای بودن» شرطیات ابنسینا به داوری گذاشته میشود و «ناگزارهای بودن» آموزههای منطقی فارابی، نه تنها در بافت جدلی که خارج از آن نیز مورد تأیید قرار میگیرد و پارهای ملاحظات دیگر نیز در این زمینه اضافه میشود. در ادامۀ همین بخش، نشان داده میشود که دیدگاه ابنسینا در خصوص گزارهها و استدلالهای شرطی، با آنکه معیار گزارهای بودن را برآورده میکند، اما همچنان اختلافاتی با «منطق گزارهای» جدید دارد.
رابرت آدامز کوشش میکند تا با الهام از نظریۀ رویههای باورساز آلستون دیدگاه خود را در معرفتشناسی اخلاق سامان دهد. وی با وضع اصطلاح رویههای باورساز ناظر به ارزش، ورودیهای ایجادِ باورهای اخلاقی از این رویهها را علاوه بر سنت تاریخی و فرهنگی شامل احساسات، عواطف، تمایلات و امیال ما نیز میداند. مجموعۀ این ورودیها به همراه تفکر در باب آنها، باورهای اخلاقی را به عنوان خروجی رویههای باورساز ناظر به ارزش به ارمغان میآورد. از نظر آدامز، ایمان اخلاقی تأمینکنندۀ اعتماد به باورهای اخلاقیای است که از طریق رویههای باورساز ناظر به ارزش ایجاد شده است و علیرغم اینکه ادلهای بر خلاف آنها وجود ندارد اما به سبب آنکه نمیتوانند فراتر از هر نوع شک معقول باشند پس به ایمان اخلاقی نیازمندند.
در رویکرد استنتاجگرایی به معناداری، ثوابت منطقی بر اساس قواعد عملگری تعریف میشود، آرتور پرایور در نقد این رویکرد با ارائۀ مثال نقض tonk نشان داد که با پذیرش رویکرد استنتاجگرایی هر قاعدۀ عملگری دلخواهی توصیفکننده یک ثابت منطقی خواهد شد و لازمۀ این امر وجود ثوابت منطقی معیوب و ناسازگار با سیستم است. بلنپ در پاسخ به این اشکال دو شرط پایستاری و یکتایی را برای قواعد عملگری ارائه داد. با توجه به اهمیت شرط پایستاری در پاسخ بلنپ، در این مقاله تلاش شده شرط پایستاری مورد ارزیابی قرار گیرد. «چگونه معیار پایستاری شرایط لازم و کافی را برای تعریف ثوابت منطقی فراهم میکند؟» مسئلۀ اصلی این مقاله است. فرضیۀ پیشنهادی عدمکفایت لازم شرط پایستاری در ارائۀ تعاریف ثوابت منطقی است که در نهایت با بررسی معانی مطرحشده برای پایستاری اثبات خواهد شد.
unavailable